امشب دگر تو منتظرم باش، فاطمه مرهم برای زخم سرم باش، فاطمه یک‌عمر انتظار تو را می‌کشم؛ بس است هجران روزگار تو را می‌کشم؛ بس است از سینه‌ی شکسته‌ی تو، سینه‌ام پر است از بازوان خسته‌ی تو، سینه‌ام پر است آری! شنیدنی‌ست غم این‌چنینی‌ام طولانی است قصّه‌ی خانه‌نشینی‌ام می‌آیم و نگفتنی‌ات را به من بگو آن قصّه‌ی شنیدنی‌ات را به من بگو من مانده‌ام هنوز از آن روگرفتنت وای از زمان دست به پهلو گرفتنت ای کاش حرفی از در و دیوار می‌زدی یک ذرّه حرف از نوک مسمار می‌زدی غیر از وصیّت تو، شب رفتنت به من چیزی نگفتی عاقبت از محسنت به من صد ماجرا و این‌همه تووداری؛ ای دریغ! رفتی تو با تمام گرفتاری؛ ای دریغ! حالا علی به‌سوی تو پرواز می‌کند عقده ز استخوان گلو، باز می‌کند گویا هنوز منتظر من نشسته‌ای من با سر شکسته، تو پهلو شکسته‌ای تازه حسن مصیبتش آغاز می‌شود کم‌کم صدای غربتش آغاز می‌شود زینب صبور در همه غم‌هاست، روز و شب دارد حسین، زمزمه‌ی کربلا به لب می‌بینم آن‌زمان که سرش، جنگ می‌شود دامان اهل کوفه پر از سنگ می‌شود وای از شکستن سر زینب ز سنگ بام وای از غم غریبی زینب به شهر شام